من به چشمان خود امروز " خدا " رادیدم .


جامه ای از کرم و لطف و سخا بر تن داشت


با نگاهی پر از امید " محبت "  می کاشت!


گفتمش از غم خویش .


درد دل کردم و نالیدم و او هیچ نگفت.


به گمانم که نفهمیده مرا 

اما او.


دست بر شانه ی بی حوصله زد با لبخند.


و سپس گفت : تو را فهمیدم !!


من به چشمان خود امروز " خدا را دیدم " !!


دلم آشوب شد از تنهایی .


گفت :  در بزم محبان " علی "  می آیی؟؟


گفتم : آری ! 


اما.


از گناهی که شود فاش به خود لرزیدم .


من به چشمان خود امروز " خدا را دیدم"


مهربان بود و پر از عطر جنان دستانش.


اذن داده ست که یک عمر شوم مهمانش!


گرچه دور است ولی معتقدم.


که خداوند 

همین نزدیکی ست !!!


سفره ی حسرت و اندوه و فغان برچیدم.


من به چشمان خود امروز خدا را دیدم !

#فاطمه_بیات


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها